صبح بود.
تو زمین تنیس:
مثل همیشه ریوما تو زمین تنیس داشت با موموشیرو تمرین می کرد.خانم روزاکی و تزوکا هم داشتن برگه هایی رو برای
ثبت نام تیم سیگاکو در مقابل یه تیم فرانسوی آماده می کردن.اویشی هم که معاون کاپیتان بود،تمرین بچه ها رو چک می کرد.
اویشی:خب،حالا نوبت بازی دابله.زود باشین.
همه:بله.
اون روز هوا خیلی گرم بود.
اینوئی:کم ترین سرعت گرفته شده یه دور کامل در عرض 55 ثانیه .
اویشی(با خودش):آره،خوبه،اگه همین جوری پیش بریم،تیم فرانسوی ها رو هم براحتی شکست می دیم.
اویشی(با صدای بلند):آهای شماها!!!چی کار می کنین؟زود باشین بازیکنا رو تشویق کنین!
حوریو،کاتسو،کاچیرو:چشم!
بجنگ بجنگ سیگاکو
بجنگ بجنگ سیگاکو
حوریو:بچه ها می گم اثری از دخترا نیست!اونا کجان؟
کاچیرو:خب،اونا رفتن جنگل که گیاهای دارویی و گل واسه ریسه ی جشن بیارن.
کاتسو:جدی؟!
کاچیرو:البته،ولی به نظر من یه بزرگ تر باید همراشون می رفت؛خطرناکه چند تا دختر تو جنگل باشن.
حوریو:نگران نباشین!تا اون توموی پررو باهاشون هست مشکلی پیش نمیاد.
کاتسو و کاچیرو:حورییییو!!!
کاچیرو:فقط کافیه اون این حرف تو رو بشنوه،خودش می دونه باهات چی کار کنه.
حوریو:باشه بابا.
تو جنگل:
ساو،تومو،میوکی،آلن،کرومی و نارومی با هم بودن.
کرومی و نارومی در حال جمع کردن گیاهای دارویی،ساو،تومو و آلن در حال جمع کردن گل برای ریسه ی جشن و
میوکی هم در حال نگهبانی دادن بود.
تومو:واای ساو!!چه گلای قشنگی چیدی!!چقدر هم زیاد.باریکلا به پشتکار.آفرین.
ساو:تومو،بس کن،این که چیزی نیست.تازشم من فقط گلا رو برای ریسه ی جشن نمی خوام.می خوام باهاشون
برا خودم تاج گل درست کنم.
میوکی:آهای خانومای باکلاس!که عین پرنسس های خوشگل اومدین بیرون خونتون واسه جمع کردن گل و گیاه!بابا
خسته شدم از بس نگهبانی دادم.زود باشین بریم دیگه.
کرومی،نارومی و آلن:ماها کارمون تموم شد؛شما دوتا چی؟
تومو:شما چهار تا برین ما هم این چند تا گل رو که چیدیم،میایم.
میوکی:یه وقت سر راه برگشت از هاپو،پیشی یا گنجیشک کوچولو های سر راه نترسینا!!
تومو و ساو(با حالت عصبی):میوکی!!
میوکی:باشه باشه.عصبی نشین؛خب دیگه بریم بچه ها بزارین این دو تا پرنسس خانم با هم خلوت کنن تا بلکه
تمرکز بیشتری برای جمع کردن گلای خوشگل داشته باشن.
بعدش اون چهار تا رفتند.
تومو:واای ساو این تاج گل چقدر بهت میاد،اما صبر کن ببینم؛اینا که گل رزن.رز قرمز!
نکنه عاشق شدی ای کلک!؟
ساو(با لپای قرمز):نه بابا این حرفا چیه،فقط چون از همه ی انواع گل ها برداشته بودم،گل تکراری نمی خواستم.
تومو هم ادای ساو رو درآورد(گل تکراری نمی خواستم،تو کجای دنیایی دختر؟!من که می دونم دلت با کیه.
وقتی لپات قرمز می شن ضایع است که داری دروغ می گی!من اگه تو رو نشناسم کی می خواد تو رو بشناسه؟
حالا این شاهزاده ی خوشبخت کی هست پرنسس خانم؟
ساو  ازاین سوال تعجب کرد.
تومو:ها!نکنه.نکنه.نکنه.ررری.ریومما.ساماست؟!؟!آ.آ.رره.ه؟
ساو بیش تر از قبل لپاش قرمز شد و سرشو انداخت پایین.
تومو(با لبخند):ای پرنسس شیطون!چه شاهزاده ی خوب و ماهی رو انتخاب کردی!!فقط
مطمئنی که اون قبول می کنه؟
تومو(با چشمک):فکر کنم باید خودت ازش خواستگاری کنی.اون آخه روش نمی شه.
فقط اگه عصبانی شد،به دل نگیری ها؛شاهزاده هایی که رو عشقشون غیرتی هستن همین جورین دیگه
ساو و تومو هر دو زدن زیر خنده.
تومو:صبر کن!
ساو:چی شده؟!
تومو:هیس.اگه ساکت باشی می فهمی.
ساو:داری منو می ترسونی چیزی شده؟
تومو:ساو،تو آروم این جا بشین و مراقب گلایی که جمع کردیم باش تا من برم و متوجه شم که منبع این
صدا چیه و کجاست؛فقط نترسی ها.امیدوارم که چیزی نباشه.از جات ت هم نخوری ها.اون وقت من
جواب شاهزاده رو چی بدم؟
ساو:باشه بابا برو.
تومو رفت.
ساو هم مشغول مرتب کردن گلا بود تا این که.یه صدایی شنیداز اون صدایی که تومو شنیده
بود خیلی بلند تر،خیلی واضح تر و خیلی هم نزدیک تر بود.
ساو(با خودش):نه.من نباید بترسم.آره.هیچی نیست.ولی می تونم برای یه لحظه برم
صاحب این صدا رو پیدا کنم تا خیالم راحت شهامااما نه؛تومو گفت که از جام ت نخورم.آره.
صدا همین طور بیش تر می شد.به طوری که ساو تصمیم گرفت بره دنبال صدا.
چند قدمی جلو تر رفت.صدا انگار از داخل یه غار می اومد.
کمی که جلوتر رفت،یه غار دید.صدا از اون جا می اومد.
ساو رفت تو غار
حالا برمی گردیم به تومو.
تومو(در حال برگشتن):ساو،هیچی نبو.تا این که دید ساو نیست.ناگهان تو همین لحظه
صدای جیغ بلند ساو رو که کل جنگل رو ت داد،شنید.
تومو(جیییییغ بلند):ااااااااااااااااااااااااااااااا.
این داستان ادامه دارد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش و عرضه مستقیم پارکت لمینیت و قرنیز فروشگاه اینترنتی دانلود رایگان مقاله فروشگاه پارس آنلاین Wayne هر چی کی بخوای دعانویسی آموزش تخصصی سونوگرافی Carolyn