ریوما روی صندلی اتاق نشسته بود و به در و دیوار های پر از عڪس اتاق ڪه برایش تازگی داشتند،خیره شده بود. جای جای اتاق پر از عڪس های مجرم های ماهر ڪشور چسبانده شده بود و نقشه ی ژاپن روی بزرگ ترین دیوار خیلی با افتخار به چشم می خورد. با دیدن سلاح ها و لباس های پلیسی فهمید کینتارو در کارش موفق شده است،فقط امیدوار بود با شیطنت هایش خرابکاری نکند،آخر او خیلی بی حواس بود

تویوما وارد اتاق شد،برخلاف همیشه از شاد و خندان بودنش خبری نبود،انگار کار کردن در اداره ی پلیس بد جوری روی او تاثیر گزاشته بود یا شاید هم مشکلی پیش آمده بود،رومه ای دستش بود و اسلحه ای هم در جیب راست شلوارش به چشم می خورد.

ریوما با دیدن حالت تویوما که با همیشه اش فرق می کرد،تعجب کرد. حال خودش خیلی خراب بود و بد بودن حال نزدیک ترین رفیقش،بدترش هم می کرد. تویوما با حالتی سرد و جدی سلام کرد:سلام کوشیمائه{شاید تنها تغییری که نکرده بود در گفتن این اسم بود!}

+سلام{سرد،جدی و بی روح}

-ببخشید که مزاحمت شدم،موضوع مهمی پیش اومده که می خواستم بهت بگم،تو می تونی تو یه پرونده با ما همکاری کنی؟

ریوما به زمین زیر پایش خیره شده بود،آن را چه به پرونده های پلیسی؟؟با لحنی سرد تر از همیشه گفت:

+تویومن که پلیس نیستم،بیخیال

تویوما رومه را به سمت ریوما گرفت:بخونش،صفحه دو،پایین وضعیت بازار توکیو رو بخون.

ریوما رومه را از دستش گرفت و مشغول خواندن شد،با خواندن مطالبی که با چشم های گرد شده اش می خواند،نزدیک بود از ترس سکته کند،لرزش دست هایش باعث لرزش برگه های خشک رومه شده بود،باورش نمی شد که چیزهایی که خوانده بود واقعیت داشته باشد:م.می گم.ت.ویو،تو تو این پرونده ای؟؟

تویوما شروع به قدم زدن دور اتاق کرد و همان طور که دست هایش را به هم قفل کرده بود گفت:بله،کوین اسمیت،پسری که یک سوم ثروت آمریکا رو داره،ثروتی که در واقع از پدرش بهش به ارث رسیده،پدری که یکی از بزرگان کشور بود ولی حالا پسرش تبدیل شده به بزرگ ترین موضل دنیا،یعنی فروش و قاچاق مواد مخدرو آمار نشون می ده که خیلی از جوونای مملکت و بدب

+نخونش دیگه

ریوما عصبی بود،عصبی تر از همیشه،در افکارش همهمه ای پر از آشوب به وجود آمده بود،خدا خدا می کرد بلایی سر ساو نیاید،در دلش هیاهویی پر از نفرت نسبت به کوین بود،با خود می گفت،لعنت بهت،لابد عشق دروغیت نسبت به ساو هم بخشی از نقشه ات بوده

ریوما از جایش برخاست و در چشمان درخشان تویوما نگاه کرد:

+باشه،هر کاری که بتونم انجام می دم.

تویوما لبخندی از روی رضایت زد:باشه،پس روت حساب می کنم پسر

روت حساب می کنم پسر

روت حساب می کنم پسر

×داره به هوش میاد.

ریوما آرام مردمکهایش را باز کرد،تصاویر محوی را می دید و صداهای آرامی را می شنید،چند بار پلک زد تا به نور چراغ بالای سرش عادت کند و همه چیز را به خوبی ببیند،خوب که چشم هایش را باز کرد،با چهره ی دوست داشتنی فردی مواجه شد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

محوطه سازی | آبنما | دیوار سبز | بام سبز کانون حسابداران zamanidarman دانلود کتاب الگوساز و برشکار لباس زنانه کیوکوشین کارته _شهربابک درب ضد سرقت ارزان قیمت زیبا و درب چوبی داخلی پانیکاد شرکت سجاده نقش مقالات مرتبط با خدمات دندانپزشکي هارمونی باران