در کمال تعجبش، جز بادی که با باز شدن در، سوزشش را حس کرده بود، هیچ کس را ندید. همه چیز همان طور بود؛ خیابانی خلوت و سرد با خانه های آپارتمانی اطرافش تا خواست درباره اینکه باد در را به صدا درآورده یا نه فکر کند، دستمالی روی دهانش قرار گرفت و او ظرف چند ثانیه بی هوش شد.





نرم نرمک پلک هایش را گشود. تکان های کوچک خودرو به طرز سرسام آوری او را می آزرد. اما سوال اینجا بود که {او کجا می رفت؟}

دستانی آشنا دور بازوانش حلقه شد و او را کمی به خود فشرد، شخص لبخند آرامی زد و گفت:

+بالاخره بیدار شدی، ساو

قطره اشکی از گونه اش به پایین سر خورد:

-ریوما.

آن چه را که می دید به هیچ وجه باورش نمی شد.

امکان نداشت نه، هرگز امکان نداشت که او خودش باشد، کسی که افکار دخترانه اش را روز و شب درگیر خود کرده بود و حال باز هم داشت با عطر تلخ همیشگی اش او را دیوانه می کرد. ریوما دست راستش را نوازشگرانه روی صورت بی نقص ساو کشید و مروارید هایی که قطره قطره از صورتش فرود می آمدند را پاک کرد:

+گریه نکن، دلم نمی خواد صورت به این زیبایی خراب بشه

و همین چند کلمه به راحتی باعث شکسته شدن بغض ساو شد. در دلش به خود لعنت فرستاد. با خود قرار گزاشته بود که با دیدنش خود را کنترل کند و ریوما باز هم شاهد گریه های سوزآورش نباشد. اما این بار نتوانست. خود را در آغوش کسی که برایش جان می داد فرو برد و تا توانست گریه کرد. ریوما با دستانش شروع به نوازش موهای لطیف و ساو کرد. چند ماهی بود که بوی طره های مویش را حس نکرده بود؛کاری که برایش لذت بخش تر از هرچیزی در دنیا بود

ساو در دلش احساس سنگینی بسیاری می کرد. ریوما با هر حرکتی که انجام می داد باعث بالا رفتن ضربان قلبش می شد. دلش می خواست بگوید:

-نکن، نکن لعنتی نزار بیشتر از این بهت وابسته شم

اما نگفت، او روز ها و ماه ها منتظر چنین روزی بود، روزی که به دست فرشته نجاتش از قفس رهایی یابد و بتواند آزادانه زندگی کند؛ و حال آن روز فرا رسیده بود؛ پس چرا باید این طناب آزادی را پاره می کرد؟ به ویژه حال که در کنار کسی به سر می برد که تک تک ثانیه هایش بدون او معنی نداشت و ذره ذره وجودش اگر قرار بود مال کسی باشد، تنها متعلق به او بود؛ ریوما، پسری که تنها مرد جذاب در زندگی اش بود و بسآرام از آغوش آرامش بخشی که مسکن حالش شده بود بیرون آمد و به چشم های مجنونش چشم دوخت. خودش بود، همان عسلی درخشان که برای اولین دیدارشان، در چشم هایش دیده بود. حال ریوما هم می توانست نگاه عاشقانه ساو را از چشم های درخشان و فندقیش حس کند و همین طور خستگی اش را

دستانش را دور بازوان ساو حلقه کرد و آرام سر ساو را به شانه ستبرش تکیه داد. ساو با خستگی فراوان خمیازه ای کشید و گفت:

-داریم از اینجا می ریم؟

ریوما همان طور که موهای حریر مانند ساو را نوازش می کرد گفت:

+اوهوم، جایی می ریم که دست اون عوضی بهت نرسه

ساو لحظه ای لرزید. با یادآوری کسی که ماه ها توانسته بود بین او و ریوما جدایی بیندازد، ترسید و مقطع گفت:

-م، من م، می ترسم

و بیشتر به ریوما تکیه داد. ریوما از لرزش خفیف ساو او را بیشتر به خود فشرد و گفت:

+اصلا نترس، تا کنارمی جات امنه، حالا هم فقط بگیر بخواب

و پس از دو دقیقه ساو با اطمینان کامل به خواب رفت







با خستگی چشم هایش را باز کرد. با دستانش چند بار چشمانش را مالید و با تعجبی بسیار به مکانی که در آن قرار داشت خیره شد. آن جا دیگر کجا بود؟ سریع از جایش بلند شد و به سمت در رفت. با خود اندیشید حتما ریوما او را به این جا آورده است به همین خاطر دستگیره در را کشید و در را باز کرد. خانه بزرگی بود؛ اما او وقت فکر کردن به این ها را نداشت، سریع گام برمی داشت و ریوما را صدا می کرد. هیچ وقت جست و جوی او را دوست نداشت و حال مجبور به این کار شده بود. بعد از کمی جست و جو، اتاقی نظر او را جلب کرد. به همین خاطر سریع السیر به طرف اتاق پیش رفت، درش را با هول کوچکی باز کرد و گفت:

-ریوما

که در همان لحظه با دو کاسه چشم خبیث روبرو شد که با نگاه شیطانی خود، توان حرف زدن را در یک هزارم ثانیه از او گرفت.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Lina معرفی کالا فروشگاهی Matt ویستا رایانه سرنوشت آموزش دفاع شخصی نوین ساخت اپلیکیشن سفارش آنلاین غذا برای رستوران،فست فود و سوپرمارکت شبیه اسنپ فود سئو برتر ، بهینه سازی سایت،سفارش بهینه سازی سایت،بهینه سازی در موتور های جستجو Ctrl Z RepairIt آموزش ماينکرفت ودانلود هاي مربوط به آن