صدای بوق ممتد دستگاه باعث شد دلش خالی شود. نفس در سینه اش حبس شده بود و فکر می کرد کم کم همه اعضای بدنش، یکی یکی از کار خواهد افتاد. ناامید و نگران به طرف ریوما چرخید و باناباوری اولین چیزی که در مردمک چشم هایش جا خوش کرد، خط سبز صاف در دستگاه بود. آخر چطور؟ همین چند لحظه پیش ریوما به حرف ها و شوخی هایش می خندید با عجله به سمتش دوید و دستش را روی شانه اش گزاشت:

-ر،ریوما داداش چشاتو باز کن!

نشان ندادن هیچ عکس العملی از طرف ریوما نگرانی اش را بیشتر کرد، چنگی به موهای سرخش زد و گفت:خدایا، تو که به هوش اومده بودی می خندیدیدکترررررر


با فریاد بلندی که کشید، درست پس از یک دقیقه 

دکتری جوان با چند پرستار اتاق را احاطه کردند. تویوما با تردید دست های لرزانش را به سمت قلب ریوما برد و محکم به آن کوبید.

 در حالی که چشم هایش بارانی شده بودند گفت:

-لعنتی کجا؟؟ الان وقت رفتنه آخه؟؟ من هنوز به قولم عمل نکردم لعنتی!

و باز مشتش را کوبید، پرستار جلویش را گرفت و او را به هر زحمتی بود کنار کشید تا دکتر کارش را انجام دهد. دکتر قبل از هر اقدامی نبض او را گرفت، خدا را در دل شکر کرد و سرش را به نشانه تاسف برای تویوما تکان داد. تویوما با همان صورت آشفته، گیج دکتر را نگاه می کرد که حال داشت الکترود های روی قفسه سینه ریوما را بررسی می کرد و به او می گفت:اول یه نگاه به اینا می انداختی!

و بعد دوباره صدای ضربان قلب بهترین رفیقش در دستگاه پیچید. این خوشحالی که در وجودش احساس می کرد یک صدم خوشحالی گرفتن مدرک نیروی انتظامی اش نمی شد. دکتر پس از یک معاینه معمولی اتاق را ترک کرد. به محض خارج شدنش، ریوما تک خنده ای کرد و از درد به پهلو پیچید:

+وای تویو، نزدیک بود به فنام بدی!

و شروع به خندیدن کرد. تویوما عصبی به چهره خندانش خیره شد و از حرص محکم بازویش را زد و گفت:

-هرهرهر، بی شعور ترسیدم!

ریوما همان طور که می خندید ادامه داد:

+نزن درد دارم!

و صورتش را از درد جمع کرد. عصبانیت تویوما فروکش کرد و دوباره به همان پسر نگران دو دقیقه پیش مبدل شد

:دردت اومد؟؟ دکتر خبر کنم؟

و مشغول نوازش بازویش شد، ریوما در همان حالت گفت:ولی خدایی از وقتی رفتی تو نیروانتظامی زورت خیلی زیاد شده!

-جدی؟!

ریوما سرش را تکان داد ولی نتوانست خنده اش را بخورد و جوری خندید که تویوما یک بار دیگر خواست او را بزند ولی ریوما دستانش را سپر کرد و گفت:بزنی به حراست می گم از اتاق بندازنت بیرون هاا!

تویوما دستش را پس کشید:

-دفعه آخرت باشه پلیس مملکت رو می ترسونی هااا! و قیافه حق به جانبی به خود گرفت. ریوما هم با حالتی خودپسند، به او گفت:

+تو هم دفعه آخرت باشه که دست رو دکتر آینده بلند می کنی هاا!

ریوما مثل همیشه فکر کرد برد کلام از آن اوست

اما به محض راحت شدن خیالش، تویوما او را زد و گفت:یعنی بمیری از درد!

و سپس، صدای خنده هردویشان باز هم اتاق را دربرگرفت.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سنگ مالون مجلس Scott Cindy شروع ساختمان ساز آموزش فتوشاپ ps تَفَلسُفَاتٌ عجیب و غریب